چون عاشق ، معشوق را بیند اضطرابی در وی پیدا شود ، زیرا که هستی او عاریت است و روی در قبله نیستی دارد و خود را در وجد مضطرب کند تا با حقیقت کار نشیند ؛ و هنوز تمام پخته نیست . چون تمام پخته شود آنجا در التقا از خود غایب شود ؛ زیرا که چون عاشق پخته شد در عشق ، عشق نهاد او بگشاد . چون طلایه وصال پیدا شود وجود او رخت بر بندد به قدر پختگی او در کار .
و در حکایت آورده اند که اهل و قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند : این مرد از عشق هلاک خواهد شد چه زیان دارد اگر یک بار دستوری باشد که او لیلی را بیند ؟ گفتند : ما را خود از این معنی هیچ بخلی نیست ولیکن مجنون تاب او ندارد . مجنون را بیاوردند و در خرگاه لیلی برگرفتند هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنون دربایست گفتن . گفتند : ما گفتیم که طاقت دیدار او را ندارد . اینجا بود که گفته است :
ار می ندهد ز وصل هجرت بارم
با خاک سر کوی تو کاری دارم .
شروح سوانح به اهتمام احمد مجاهد
ما ز غفلت ، رهزنان را کاروان پنداشتیم
موج ریگ خشک را ، آب روان پنداشتیم
صائب
ز رمز عشق گفتم نکته ای ، عالم به جوش آمد
به تحریک نسیمی ، یک بیابان لاله می رقصد
ناظم هروی
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز
یعنی از مژگان او قد میکشد بالای ناز
چشم مستش عین ناز، ابروی مشکین ناز محض
این چه توفان است یارب، ناز بر بالای ناز
عالمی آیینه دارد درکمین انتظار
تاکجا بیپرده گردد حسن بیپروای ناز
سجدهواری بار در بزم وصالم دادهاند
هان بناز ایسر، که خواهی خاک شد در پای ناز
بیدل
.: Weblog Themes By Pichak :.
