کبکی ( کبک انجیری ) و زاغی در همسایگی می زیستند . مدتی کبک را غیبتی افتاد و درازا کشید . پس خرگوشی بیامد و در مسکن کبک قرار گرفت . چندی گذشت کبک انجیری بازگشت چون خرگوش را در خانه اش دید رنجور شد و گفت : خانه را بپرداز ( خالی کن ) که از آنِ من است .خرگوش گفت اگر حقی بر این مسکن داری ، ثابت کن و گفت باید حَکَمی عَدل باید سخن ما بشنود و کارِ دعوی به انجام رساند . کبک گفت : در این نزدیکی بر لبِ آب ، گربه ای است متعبّد ، روز را روزه دارد و شب نماز کند ...افطار او برآب و گیا مقصور باشد .
کبک و خرگوش به نزد گربه زاهد رفتند و دیدند که گربه به نماز است . صبر کردند تا از نماز فارغ شد . گربه گفت : صورتِ حال باز گویید اکنون پیری بر من غالب شد ، نزدیک تر آیید و سخن بلند تر گویید . کبک و خرگوش پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه کردند . گربه زاهد ، پیش از آن که حکم را صادر کند به نصیحت آنان پرداخت و گفت : صواب آن است که هر دو تن حق طلبید اگر چه خلاف خواسته شما باشد ؛ ... هرچه در باب خویش نپسندید در حق دیگران نپیوندید . از این نمط کبک و خرگوش را افسون کرد چنان که هر دو به گربه زاهد اعتماد کردند و آمِن وبی تصوّن ( بدون مواظبت از خود ) ، پیشتر رفتند و به گربه نزدیکتر شدند . گربه زاهد به یک حرکت ، هر دو را بگرفت و بکشت .
زُهد و اثر صلاحِ روزه دار ، چون دِخله ( اندرون ِ شخص ) خبیث و طبع مکار داشت ، بر این جمله ظاهر گشت .
کلیله و دمنه باب بوف و زاغ
مگو ناپخته و ناجوش و خامم
مبین در سلک خاموشی مدامم
تو کز خاموشی ام فهمی نداری
چه خواهی فهم کردن از کلامم ؟
استاد شفیعی کدکنی
یک در خت جوانی ، پیش درخت پیری رفت و گفت : « خبر داری که یک چیزی آمده ، ما را می برد و از پایمان می اندازد ؟ » درخت پیر گفت : « برو و ببین که از جنس ما هم چیزی به همراه او هست ؟»وقتی درخت جوان رفت دید دسته اَرّه و دسته تیشه از چوب است . پیش درخت پیر آمد و گفت : « دسته اَرّه و تیشه از جنس چوب ( ما ) است ». درخت پیر، آهی کشید و گفت : « از ماست که بر ماست » .
تمثیل و مثل احمد وکیلیان
از همت بلند به کیوان رسیده ایم
از ماه و مهر پای فراتر نهاده ایم
ناید ز ما تملق ابنای روزگار
این کار بهر مردم دیگر نهاده ایم
کیوان سمیعی
نرم نرمک "عشقِ" تو در باغِ "دل" آمد بِه بار
"عطرِ" تو با عطرِ باران، در "هوایِ" سبزهزار
میزند بر رویِ لبهایِ غزل چون "بوسهای"
"سایههای" هر شکوفه، بر "لبانِ" مستِ یار
دورهگردِ "کولیِ" آشفتهموی "باغِ" عشق
میزند "گلبانگ" از "بامِ" سحر، آمد "بهار"
آمده "خردادی" از برگِ بهار وُ شعر وُ شور
"آخرین" ماهِ "بهارِ" آرزوها "ماندگار"
در هوایِ عطرِ "نوبرهایِ" شیرین چون عسل
صد غزل باریده شبنم بر خروشِ چشمهسار
میخَرامد، در "وصالِ" نور وُ شورِ "دلبری"
در "طلوعی" عاشقانه "تکسواری" بی/قرار
برکهی "فیروزهرنگِ" مستیِ "چشمانِ" صبح
بُرده "جان" را در "حصارِ" باغِ رنگینِ "انار"
"خندهی" یاس وُ شقایق، در هوایِ "گفتگو"
چون "نوایِ" قُمریان و شاعرانه چون سهتار
در سکوتِ شعرِ "پرتو" سَرزده "ساز" وُ غزل
آمدی!!! با "موجِ" بوسه "ساحلِ" دریا کنار
بنفشه_انصارے_پرتو
.: Weblog Themes By Pichak :.