بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
اول قدم نهادم در کوی بی قراری
آن گه قرار الفت با زلف یار کردم فروغی بسطامی
https://telegram.me/Haoshyangha
شراب کهنه می خواهم از آن لبخند جادویت
توخوب مطلقی، قلبت پراز اعجاز روییدن
تمام حس و حال من ،فدای خُلق نیکویت هاله محمودی
فرمانروایی در ایران همواره آمیزه ای از دو ناساز بوده است از سویی فرازین و مینوی و از دیگر سوی فرودین و گیتیگ . ویژگی نخست ( فرازین ) ، بهانه بوش ( = علت وجودی ) ویژگی دوم ( فرودین ) است و شالوده ای است که بی آن ، فرمانروایی کشوردارانه بی معنا خواهد بود . ایرانیان تنها زمانی فرمانروایی کسی را می پذیرند که فرمانروا ، از آن پیش ، مردی مینوی بوده تا شایستگی فرمانروایی این سرزمین سپند اهورایی را یافته باشد .
فرمانروایی بآیین بازبسته به « فر ایزدی » است . چون فرمانروا تبهکار شود ، « فر » ، از او می گسلد .
چون جمشید در برابر یزدان ناسپاسی کرد « فر » از او گسست :
براو ، تیره شد فره ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
در فرهنگ و منش ایرانی ، چگونگی آیین کشورداری ، دست کم در قلمرو اندیشه ، پیراسته از خودکامگی است و ایرانیان هرگز فرمانروایی ستمکار و دروغ آیین را گردن نمی توانند نهاد .
اگر دیری ، دهاکان اهریمن خوی بر این سرزمین ، فرمان برانند هرگز در دل ایرانیان جایی نخواهند یافت .
نامه باستان دکتر کزازی https://telegram.me/Haoshya
گر دو صد زنجیر آری بگسلم
.........................................
هر که گوید کو قیامت ای صنم
خویش بنما که قیامت نک منم
........................................
خموش
مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو
جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین
ساخته با جفای تو سوخته در وفای تو
در رخم از نظر کنی ور به سرم گذر کنی
جان بدهم بروی تو سر بنهم برای تو خواجو https://telegram.me/Haoshya
یافتم اینجا نمادی از بهشت
گشته محرابت سرای اهل دل
سجده گاهت عاشقی راکرده کشت.
ابراهیم روزبهانی
تو اگر باشی و من باشم و باران باشد
به بغل می کشمت گر چه خیابان باشد
هوس بوسه به لبهای تو وقتی آید
مشکلی نیست در آن کوچه نگهبان باشد
لب تو باشد و من باشم و ای وای خدا
گنه بوسه زدن گردن شیطان باشد
گونه ات معدن و من در پی استخراجش
نمکش حیف که در حصر نمکدان باشد
باز باران به دلم شور جوانی بخشید
"نم باران و تو" ای کاش،فراوان باشد
راستی هرچه که شد بین من و تو رازست
راز داری صفت فرد مسلمان باشد
من فقط عاشقم و هیچ ندارم ایمان
از خدا نیست نهان از تو چه پنهان باشد
#سیاوش
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
عبدالحسین_انصاری
https://telegram.me/Haoshyangha
یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری؟
جز صبا کیست کزین خسته برد پیغامی؟
جز نسیم از بر دلدار که آرد خبری؟
غم هجران تو، ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟
به دو چشم تو، که چون چشم تو بیمار توام
چه شود گر بفرستی ز دو عالم شکری؟... عراقی https://telegram.me/Haoshyangha
عاشقی را دوره کردم
دل دادم و
دلدادگی را دوره کردم
وقت سحر ،
وقتی که رفتی از کنارم
با غم نشستم ،
زندگی را دوره کردم
آنجلا_راد
دلتنگ کسی هستم که هیچ کوچه ای با او قدم نزدم و... اما او در تمام لحظه های من راه می رود .
@@@@@@
عاشق توانایی آن را ندارد که خیال معشوق را از ذهن خود پاک کند .
تو ماه را / بیشتر از همه دوست داشتی / و حالا ماه هر شب / تو را به یاد من می آورد / می خواهم فراموشت کنم / اما این ماه / با هیچ دستمالی / از پنجره پاک نمی شود .
@@@@
برای یک عاشق با این دیدگاه ، روبه رو شدن با معشوق غیرممکن است تا حدی که عاشق حاضر می شود برای یک لحظه دیدار با معشق مرگ را بپذیرد :
سکوت را می پذیرم / اگر بدانم / روزی با تو سخن خواهم گفت / تیره بختی را می پذیرم / اگر بدانم / روزی چشم های تو را خواهم سرود / مرگ را می پذیرم / اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید /که دوستت دارم .( جبران خلیل جبران )
تو کیستی / که من این گونه بی تو /بی تابم / شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم ( فریدون مشیری )
@@@
خیالش معجزه است / هر روز غرقش می شوم / اما نمی میرم .
گزارشی کوتاه از روزنامه اطلاعات ۳ ./ ۱۰ / ۹۴
دست در آن جعد گیسویت کنم
کاش می شد تا دوباره در شبی
بوسه ای از طاق ابرویت کنم
#آنجلا
شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد
بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد
............................................................
هرکجا کز رخ و بالای تو گویند سخن
ظلم باشدکه حدیث ازگل و شمشاد رود
.............................................................
شب دوشین که مرا لب به لب نوشین بود
شب که از عمر شمردیم شب دوشین بود
گاه لب بر لب جانانه و گه بر لب جام
تا دم صبح مرا کار به شب دوش این بود
شوق آن ماه روان از مژهام پروین داشت
کار چشمم همه شب با مه و با پروین بود
گاه در دامن و آغوش من آن خرمن گل
گاه در گردنم آن سلسلهٔ مشکین بود... قاآنی
.: Weblog Themes By Pichak :.