آواز نابهنگام و رقص ناساز!
خری و اشتری به دور از آبادی به طور آزادانه باهم زندگی می کردند....
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان ها شدند.
شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت :
ای خر! خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم ؛ مبادا انسان ها به حضورمان پی ببرند!"
خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا به دست انسان ها بیفتند.
خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"
پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر می داشت.
از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان شدند و آدمیان هر دو را گرفته در صف چارپایان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید، شروع به پایکوبی و رقصیدن کرد.
خر گفت :ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."
شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"
خر بیچاره هرچه التماس کرد، اما شتر وقعی ننهاد.
خر گفت:تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت : " چنان که دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت.
شتر با خود گفت : "
رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید!
امثال و حکم
علامه دهخدا
چه حالی می دهد با تو شراب و شعر و موسیقی
نمی دانی چه بی حد این فضا را دوست می دارم
دلم را قرصِ ماهِ نسخه یِ خوش خط و خالت کن
که با هر بوسه قانونِ شفا را دوست می دارم
اگرچه بی نیاز از نازِ هر نقش و نگاری تو
به دستانِ تو گلبرگِ حنا را دوست می دارم
خزر چشمِ قزل آلا لبِ جنگل پریشانم!
شمالی! با تو این جغرافیا را دوست می دارم
دل آرایی و زیبایی و رعنایی و غوغایی
به توصیفِ تو رقصِ واژه ها را دوست می دارم
شهراد میدری
اختلاف نظر خر با گرگ در باره رنگ علف
خرگفت:علف آبی است،گرگ گفت سبزاست !
برای داوری نزد شیر رفتند و اختلاف نظرشان را مطرح کردند .
شیر دستور داد تا گرگ رازندانی کنند .
گرگ گفت:مگرعلف سبزنیست؟
شیرگفت بله علف سبزاست ولی دلیل زندانی شدنت این است که توبا خر بحث می کنی !
هرگز بانادان بحث نکنید…!
باز با مانتوی کوتاه - نعوذاً بالله -
شده ای ماه تر از ماه - نعوذاً بالله -
وای اگر روسری ات را بکشد باد عقب
می کشم از تَه دل آه! - نعوذاً بالله -
مسلم_حسنشاهی
لحظه ای از خود رها شدم و به سیمای دلارای سیما – که صدا و سیما نامندش – چشم دوختم و گو.ش فرادادم .راویان اخبار روایت کردند که سرمایی آمد بس شدید !! گاز و برق و.... از ترس به خود لرزیدند و افت فشار گرفتند و از خانه ها رهایش خود همی جُستند هر چه مسوولان پرکار و خدوم اصرارورزیدند که سرما وحشت ندارد ! نپذیرفتند . پس با گستاخی و بدون اجازه مسولان هر روز چند ساعت از خانه ها می گریزند !!!
خبرنگاری از مدیری خدوم پرسید : شمایان مدیران در برابر سرمایش و لرزش و فرار گاز و برق و..از خانه ها چه ابتکاری به خرج دادید که بس دانایید و خلاق !!!!!!!!!!!!! و مرد روزهای سخت ! !!!!!!
مدیرکُلَّکی اسب رشادت در میدان جهالت جهانید و گفت : کارهایی بزرگ و سترگ و سهمگین و بشکوه چون کوه !!!
شهروندی با کج فهمی گفت : با یک برف و سرما چرا باید برق ، گاز و.. افت فشار یابند و قطع شوند ؟!! چرا قبل از ایجاد واقعه ، فکری نمی کنید ؟!!
گویا این شهروند عزیزکوته بین !!!نمی داند که خود مردم باید با عدم مصرف ، مدیریت کتتد !! آن قدر مدیریت کنند که نفسشان در آید ! مدیر کل ها ، فرماندارها ، استاندارهاو هزاران مسوول دیگر که ضامن آسایش شمایان نیستند !! دیگر چه کاری بود که این بزرگواران نکردند ؟!! چه ابتکاری بود که از خود به نمایش نگذاشتند و صدها چه دیگر !!!!
نکته : مسولان ، مسوول برق و گاز منازل ، کارخانه ها و ...ی مردم نیستند همان گونه که مردم مسوول برق و گاز منازل مسوولان نیستند !!! مسوولان خودشان زحمت می کشند تا برق و گاز منازل شان قطع نشود !!!
گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا
در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است
سلمان ساوجی
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
حافظ
سرزمین ایران راهب پرور نیست ؛ گوشه نشین بار نمی آورد ؛ تنها مرد عمل در ایران می تواند زندگی کند ؛ مردی که زندگی را به صورت زد و خورد پیگیر و پیوسته میان نیکی و بدی می بیند .
تاریخ کیش ایران بویس
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای؟
سعدی« دیوان اشعار » ملحقات و مفردات
رُخت ماه تمام ، الله اکبر
نمودی ازدحام ، الله اکبر
همین که رد شدی از کوچه گفتند
همه بر پشت بام ؛ الله اکبر
مهدی_خداپرست
نارسیس = نرگس
نارسیس Narcisse جوان زیبایی بود که عشق را ناچیز می شمرد . نارسیس در اساتیر یونان ، پسر « سفیس = cephise » و الهه ای به نام « لیریوپه = Liriope» بود . پدرو مادرش ، آینده وی را از « تیرزیاس =Tircsias »جویا شدند و او جواب داد : « کودک عمر زیادی خواهد کرد اگر به خود نگاه نکند » .
چون نارسیس به سن رشد رسید مورد علاقه جمع زیادی از دختران و الهه ها قرار گرفت منتهی وی توجهی نشان نمی داد.دخترانی که مورد تحقیر نارسیس قرار گرفته بودند تنبیه او را از خدایان خواستند . « نمزیس » صدای آن ها را شنید و مقدمات را طوری فراهم ساخت که یک روز بسیار گرم ، نارسیس پس از انجام شکار مجبور شد برای رفع تشنگی از چشمه ای استفاده کند . در آن چشمه عکس صورت خود را دید و عاشقِ خود شد . روی تصویر خود چندان خم شد که پس از اندک زمانی جان سپرد . در مکانی که نارسیس جان سپرد ، گُلی رویید که آن را « نارسیس » نام نهادند .
فرهنگ اساطیر یونان و رم جلد دوم ص ۶۰۵ پیر گریمال ترجمه دکتر احمد بهمنش
البته در باره نارسیس ( نرگس ) در فرهنگ اساطیر یونان و رم داستان های متفاوتی نقل شده است به عنوان دختر و... دوستان به این کتاب مراجعه کنند .
نارسیس یا خود شیفتگی
نارسیس در زبان فارسی معادل « نرگس » است . اصل این واژه یونانی ( Narkissos ) است به لاتین ( Narcissus ) می شود و به عربی « نرجس » و به ترکی « نرگیز » .
نارسیس در اساتیر یونان ، پسر « سفیس = cephise » و الهه ای به نام « لیریوپه = Liriope» ، جوان زیبایی بود که عشق را ناچیز می شمرد . پدرو مادرش ، سرنوشت فرزندشان را به هنگام تولد از « تیرزیاس =Tircsias »جویا شدند که در پاسخ گفت : « وی عمر طولانی خواهد داشت به شرطی که به خود ننگرد » .
چون نارسیس به بلوغ رسید الهه های زیادی به او علاقه مند شدند تا جایی که تا حد جنون به او دل باخته بودند اما نارسیس توجهی نمی کرد تا این که الهه ای به نام « اکو » عاشق او شد که او نیز ماندد دیگر الهگان مورد بی مهری نارسیس قرار گرفت . « اکو » به اتفاق دگر الهه ها ، از خدایان درخواست کرد که نارسیس را مجازات کنند .
عاقبت « نمزیس » طرحی می ریزد تا نارسیس مجازات شود . در یک روز گرم ، نارسیس پس از شکار برای رفع تشنگی به طرف چشمه ای می آید تا اب بنوشد چهره زیبای خود را در اب می بیند و دل باخته خود می گردد. بهت زده چنان روی تصویر خود خم می شود که در همان حال جان می دهد . در جایی که او می میرد گلی می روید که آن را « نارسیس » نام می نهند .
روانشناسان گفته اند که حس خودشیفتگی در همه وجود دارد ولی بروز آن به استعداد های فرد و شدت و ضعف آن هم به خصلت های هر شخص بستگی دارد . ...
دکتر رسول چهرقانی
پیش ما بینی کریمانی که گاهِ مایده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا ! خاقانی
در بیت استعاره تهکمیه یا ریشخند آشکار است که شاعر از کریمان ، لئیمان و زُفتان را خواسته است . آنانی که چون بر خوان بنشینند ( ماکیان را بیرون می کنند و گربه ها را در زندان ) لقمه ای به ماکیان و گربه ها هم نمی دهند .
کجا بودی؟ که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم
نجیب کاشانی
ما یک فرهنگ مداوم داریم.ما همیشه بوده ایم گاهی اجبارا خاموش شده ایم ولی نمرده ایم.به موقع سر برافراشته ایم گل کاشته ایم ما با زنده نگاه داشتن آیینه هایمان نگذاشتیم ریشه هایمان خشک شود.
ژاله آموزگار
عبارت پارادوکس کلیشه ای
هر زمان در سطح شهر در جلویِ ادارات پارادوکسِ کلیشهای و چاپلوسانه « انتصاب بجا و شایسته » ( انتصاب بجا و شایسته ... را به سمت مدیر ... تبریک می گوییم ) را بر روی پارچۀ تبریکِ مدیران میبینیم دیر زمانی نمیگذرد که همه مان میفهمیم زیاد هم انتصاب بجا و شایسته نبود . ( کمی بعد می گویند : « ضعف مدیریت » .)
ریا
« بوسعید معتقد است که همۀ مشکلات فردی و اجتماعی از آنجا سرچشمه میگیرد که مردم میکوشند خود را جز آنچه هستند نشان دهند و دامنۀ اين تظاهر و رياكاري در زندگي فردي و اجتماعي مصيبتهاي اساسي تاريخ انسانيّت را به وجود ميآورد. او معتقد است كه ريا عامل نابودكننده اصالت انسان و جوامع است. اگر در جوامع غربي، «ريا» صبغههاي ملايمتري داشته باشد، در شرق و در سرزمين ما «ريا» موريانهاي بوده است كه همواره تمدّن و حاكميّتها را خورده و از درون نابود كرده است و اينكه حافظ بزرگترين شاعر زبان فارسي است تنها به خاطر فن و هنر او نيست بلكه به احتمال قوي دليلش در مبارزۀ عميق و بيدريغي است كه عليه رياكاران و دين بمزدان داشته و چون این بلیّه مانند زنجیرهای یا زخمی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و هر روز به شکلی خود را نشان میدهد، همواره حافظ محبوبترین شاعر این مردم است و خواهد بود».
مقدمۀ استادشفیعی کدکنی برکتاب اسرار التوحید
گوشهایت را میگیری
چشمهایت را میبندی
زبانت را گاز میگیری
اما حریف افکارت نخواهی شد و چقدر دردناک است درد فهمیدن
مازن
بنا بر بندهشن ، « ماز » نام نژاد مردم مازندران است ( کریستن سن ، نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار ) در یشت پنج ، هوشنگ صد اسب نر و هزار گاو و ده هزار گوسفند در دامنه کوه « هرا » برای « آناهیتا » قربانی می کند و از او درخواست دارد که بر او پیروزی ارزانی دارد تا بتواند دو سوم دیوان مازنی ( مازن را به معنی غول بزرگ نیز گرفته اند ) و بدکاران ورنی را نابود سازد .« مازن » و « ورن » دو سرزمینی که متعلق به شرق ایران بوده اند . بعدها « مازن » را با « مازندران » و « ورنه » ( چهاردهمین سرزمینی که اهوره مزدا افریده است ) را با « پدشخوارگر و گیلان » همسایه مازندران تطبیق داده اند .
زبان فرهنگ اسطوره ژاله آموزگار
شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد
بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد قاآنی
گرچه روی تو ز نزدیک ندیدم لیکن
عکست از دور بود شاهد جذابی تو
هر کسی قبله ای از بهر عبادت دارد
قبله من بود آن ابروی محرابی تو
فیضی
با آن که مولانا و حافظ پایه های فکری مشابهی دارند از لحاظ شیوه کار در دو جهت مخالف حرکت می کنند .
این دو برگرد یک محور می گردند و آن « عشق » است . ...حافظ پیوند خود را از زمین نمی گسلد و کلامش با همه آسمان گرایی ، بوی خاک می دهد .اما مولانا در میان زمین و آسمان شناور است . تفاوت اصلی میان حافظ و مولانا در نوع آسمان گرایی آن دوست و همین تفاوت است که هم در طرز بیان و هم در طرح معنا ، میان آن دو به بروز می آید . مولانا گرایش دارد که مادی و حسی را تبدیل به معنوی و انفسی کند ؛ حوصله تن را ندارد . ...حافظ برعکس ، حتی زمانی که از عالم معنا و قدس حرف می زند ، جسم در میان آن خالی از جلوه گری نیست .
آواها و ایماها ۲۰۳ محمد علی اسلامی ندوشن
نخستین رمان ایرانی که از تکنیک رمان نویسی روز بهره داشت ، حاجی بابا اصفهانی است که جیمز موریه منشی سفارت انگلیس در ایران به قصد انتقاد از ایرانیان و نمودن آداب و رسوم ایرانی نوشت در لندن منتشر شد و به قلم میرزا حبیب اصفهانی به فارسی ترجمه شد .
رمان حاجی بابا نمایانگر سنت های واپسگرا جامعه آن روز است . نویسنده تنها به بی فرهنگی ، عقب افتادگی ها اشاره و آن ها را بزرگ نمایی کرده بود . داستان دوره حکومت فتحعلی شاه قاجار بود شاهی تجمل پرست ، متملق پرور و ... رشوه گیر .
با همه این ها رمان حاجی بابا اصفهانی آیینه روشنی از جامعه آن روز ما بود .
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟!
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد !
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی
من به تو ، او به نماز خودش ایمان دارد
علی_صفری
آخوندی روی منبر صحبت می کرد، در ابتدای خطبه گفت: شکر می کنم خدایی را که همه جهان را به شش سال آفرید! رندی از پایین منبر آواز داد که: حضرت آقا، خداوند خودش فرموده است دنیا را در شش روز آفریده: ان ربکم الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام (آیه ۵۳ سوره اعراف). آخوند جواب داد: کربلایی اسدالله، قربانت بروم، من هم این را می دانستم، اما ترسیدم باور نکنید!
🔸زیر این هفت آسمان،
زنده یاد استاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی،
پاورقی ص ۱۷
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است...........عطار
.: Weblog Themes By Pichak :.