تاريخ : دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ | ۵:۵۸ ب.ظ | نویسنده : گزارشگر: هوشنگ قاسمی

آواز نابهنگام و رقص ناساز!

 

 

خری و اشتری به دور از آبادی به طور آزادانه باهم زندگی می کردند....

نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان ها شدند.

شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت :

ای خر! خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم ؛ مبادا انسان ها به حضورمان پی ببرند!"

خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."

شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا به دست انسان ها بیفتند.

خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"

پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر می داشت.

از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان شدند و آدمیان هر دو را گرفته   در صف چارپایان بارکش گذاشتند.

صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند.

چون شتر به میان عمق آب رسید، شروع به پایکوبی و رقصیدن کرد.

خر گفت :ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."

شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!

ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"

خر بیچاره هرچه التماس کرد، اما شتر وقعی ننهاد.

خر گفت:تو دیگر چه رفیقی هستی؟!

شتر گفت : " چنان که دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!!

امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"

شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت.

شتر با خود گفت : "

رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید!

 

امثال و حکم

 

علامه دهخدا